نام رمان: جزیره ای در توفان نویسنده: رومن رولان مترجم: سیروس سعیدی تعداد صفحات:133 فرمت کتاب: PDF زبان کتاب: فارسی
توضیحات:
جزیره ای در طوفان که در سال 1920 در پاریس انتشار یافت یکی از دو داستانی است که رومن رولان در دوران جنگ جهانی اول برشته تحریر درآورده است و یک حادثه واقعی یعنی انهدام کلیسای سن ژروه پاریس توسط بمب افکن های آلمان در غروب روز بیست و نهم مارس 1918 که 75 کشته و تعداد زیادی زخمی بجای گذاشت، الهام بخش این داستان غم انگیز بوده است. در پرتو این داستان کوتاه می توان وضع فرانسه را در چهارمین سال جنگ اجمالا مشاهده نمود. سالی آکنده از یاس و نفرت و سرخوردگی و فقر و ترس و تهدید. شخصیت های اصلی داستان نمایندگان نسلی هستند که قربانی اصلی جنگ است
نام کتاب: جهانی شدن نویسنده: مهدی اختر محققی تعداد صفحات: 87 فرمت کتاب: PDF زبان کتاب: فارسی
توضیحات:
جهانی شدن معادل واژه انگلیسی Globalization است. مالکوم واترز از متفکران و صاحب نظران جهانی شدن معتقد است واژه هایی چون Globalization از دهه 1960 رواج یافته است. واترز جهانی شدن را این چنین تعریف می کند : "جهانی شدن فرآیندی اجتماعی است که در آن قید و بندهای جغرافیایی که بر روابط اجتماعی و فرهنگی سایه افکنده، از بین می رود و مردم به طور فزاینده از کاهش این قید و بندها آگاه می شوند. در کتاب آماده شده بطور کامل با جهانی شدن تاریخ و مفهوم آن آشنا خواهید شد.
نام کتاب: سپهسالار عشق نویسنده: احمد لقمانی تعداد صفحات: 54 فرمت کتاب: PDF زبان کتاب: فارسی
توضیحات:
آن گاه که بر کناره دریا به بیکران نیلی آب خیره می شویم و در شکوه و وسعت آن حیران می مانیم، با دو احساس گونه گون روبه روییم: احساس فروتنی و خشوع و بیمناکی در پیشگاه این بشکوه بیکرانه که اگر تن به آن بسپاریم در کامش فروخواهیم رفت و بر نخواهیم آمد؛ و احساس همدلی و انس و همزادي با این آبی نجیب و آرام بخش که اگر چشم از آن برداریم، مغبون و تنها خواهیم ماند. انسان هاي بزرگ و بیکرانه نیز از همین گونه اند. به عباس بنگر: آن گاه که در عظمت وصف ناپذیرش خیره م یشوي، حیرانی و خشوع سر تا پایت را فرامی گیرد و با این حال، هرگز نمی توانی چشم از او برگیري. دیرگاهی در او ذخیره م یمانی و ژرفاي جانت را از شکوه و بزرگی اش طراوت می بخشی، گرچه می دانی اگر گامی پیش روي غرقه خواهی شد. کتاب پیش رو شامل سیری در زندگی سپهسالار عشق یعنی حضرت ابوالفضل می باشد.
نام کتاب: سرزمین کورها نویسنده: هربرت ویلز تعداد صفحات: 26 فرمت کتاب: PDF زبان کتاب: فارسی
توضیحات:
قرار « اکوادر » می باشد که در منطقه « آند » کشور کورھا قصه سرزمینی در میان رشته کوه ھای نام گرفت. « کشور کورھا » دارد، مکانی که بعدھا کشور کورھا بصورت یک دره فرو رفته در اعماق زمین واز سه طرف بین دیوار هھای سنگی عمودی و سر به فلک کشیده محصور و تنھا راه ورود به آن راھی صعب العبور و سنگلاخی بوده است. در سالھای خیلی دور خانواده ھایی از مردم چند نژادی پرو که از ظلم و جور حکام مستبد اسپانیایی به تنگ آمده بودند به این سرزمین دور پناه آوردند. این مردم سالھا به دور از مشقت شھر نشینی در کنار طبیعت زیبا و مواھب طبیعی مختلف آن زندگی خود را سپری م یکردند تا اینکه زلزله و آتش فشان تنھا راه عبور و مروراین دره را مسدود و پرد های بین دنیای مردم و محیط خارج آن کشید، پرده ای که تقدیر ھرگز ذره ای آن را کنار نزد و تغییر نداد.
جان دوست صمیمی جک در سر راه مسافرتشان به منهتن
پس از سفارش صبحانه در رستوران به جک گفت:
یک لحظه منتظر باش می روم یک روزنامه بخرم.
پنج دقیقه بعد، جان با دست خالی برگشت.
در حالی که غرغر می کرد، با ناراحتی خودش را روی صندلی انداخت.
جک از او پرسید: چی شده؟
جان جواب داد: به روزنامه فروشی رو به رو رفتم. یک روزنامه صبح برداشتم
و ده دلار به صاحب دکه دادم. منتظر بقیه پول بودم،
اما او به جای این که پولم را برگرداند، روزنامه را هم از بغلم در آورد.
به من گفت الان سرم خیلی شلوغ است و نمی توانم برای کسی پول خرد کنم.
فکر کرد من به بهانه خریدن یک روزنامه می خواهم پولم را خرد کنم.
واقعم عصبانی شدم. جان در تمام مدت خوردن صبحانه از صاحب روزنامه فروشی
شکایت می کرد و غر می زد که او مرد بی ادبی است.
جک در حالی است که دوستش را دلداری می داد، حرفی نمی زد.
بعد از صبحانه به جان گفت که یک لحظه منتظر باشد
و بعد خودش به همان روزنامه فروشی رفت …
وقتی به آنجا رسید، با لبخندی به صاحب روزنامه فروشی گفت: آقا، ببخشید، اگر ممکن است کمکی به من کنید. من اهل اینجا نیستم. می خواهم نیویورک تایمز بخرم اما پول خرد ندارم. فقط یک ده دلاری دارم. معذرت می خواهم، می بینم که سرتان شلوغ است و وقتتان را می گیرم.
صاحب روزنامه فروشی در حالی که به کارش ادامه می داد یک روزنامه به جک داد و گفت: بیا، قابل نداره. هر وقت پول خرد داشتی، پولش را به من بده.
وقتی که جک با غنیمت جنگی اش برگشت، جان در حالی که از تعجب شاخ در آورده بود پرسید: مگر یک نفر دیگر به جای صاحب روزنامه فروشی در آنجا بود ؟
جک خندید و به دوستش گفت: دوست عزیزم، اگر قبل از هر چیز دیگران را درک کنی، به آسانی می بینی که دیگران هم تو را درک خواهند کرد ولی اگر همیشه منتظر باشی که دیگران درکت کنند، خوب، دیگران همیشه به نظرت بی منطق می رسند. اگر با درک شرایط مردم از آنها تقاضایی بکنی، به راحتی برآورده می شود.
——————————–
باد و خورشید
روزی خورشید و باد هر دو در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری احساس برتری می کرد . باد به خورشید می گفت : من از تو قوی ترم خورشید هم ادعا میکرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم . خوب حالا چگونه ؟ دیدند مردی در حال عبور است و کتی به تن دارد. باد گفت من می توانم کت آن مرد را از تنش در آورم. خورشید گفت پس شروع کن. باد وزید و وزید. با تمام قدرتی که داشت به زیر کت مرد می کوبید. در این هنگام که مرد دید ممکن است کتش را از دست بدهد ، دکمه ی کتش را بست و با دو دستش محکم آن را چسبید. باد هر چه کرد نتوانست کت را از تنش خارج کند و با خستگی تمام رو به خورشید کرد و گفت عجب آدم سرسختی بود ، هر چه سعی کردم موفق نشدم .مطمئن هستم که تو هم نمی توانی . خورشید گفت تلاشم را می کنم وشروع کرد به تابیدن . پرتوهای پر مهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد .
مرد که تا چند لحظه قبل سعی در حفظ کت خود داشت ، متوجه شد که هوا تغییر کرده و با تعجب به خورشید نگریست . دید از آن باد خبری نیست ، احساس آرامش و امنیت کرد . با تلاش مداوم و پر مهر خورشید او نیز گرم شد و دید که دیگر نیازی به اینکه کت را به تن داشته باشد نیست . بلکه به تن داشتن آن باعث آزار و اذیت او می شود . به آرامی کت را از تن به در آورد و به روی دستانش قرار داد. باد سر به زیر انداخت و فهمید که خورشید پر مهر و محبت که پرتوهای خویش را بی منت به دیگران می بخشد از او که به زور می خواست کاری را انجام دهد بسیار قوی تر است .
———————————-
گاهی باید نشنید
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.
بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام می گفتند: که دست از تلاش
بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد.
اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم تر می شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد. بقیه قورباغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟
معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرد که دیگران او را تشویق می کنند.
—————————————
ما چقدر فقیر هستیم
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو، یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.
در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: بله پدر!
و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا، ما در حیاطمان یک فواره داریم و آن ها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آن ها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود، اما باغ آن ها بی انتهاست!
با شنیدن حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر بچه اضافه کرد: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!
——————————–
خرید طوطی
مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.
مشتری: چرا این طوطی اینقدر گران است؟
صاحب فروشگاه: این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.
مشتری: قیمت طوطی وسطی چقدر است؟
صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینکه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد. و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: ۴۰۰۰ دلار.
مشتری: این طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟
صاحب فروشگاه جواب داد: صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند.
——————————
جواب دندان شکن
روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و … محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.
در طی چند سال اخیر بارها شاهد کتابچه های آموزش اتوکد بوده ایم که کم و بیش میتوانستیم توسط این کتابچه ها کار خود را با اتوکد شروع کنیم و آموزشهایی را ببینیم
اما امروز کتابی را برای دانلود گذاشته ام که تقریبا میتوان گفت بسیار کامل است و اکثر موضوعات را پوشش میدهد این کتاب به زبان شیرین پارسی است و 619 صفحه دارد که میتوانید درزیر به دانلود آن بپردازید
نام کتاب: آموزش گام به گام و تصویری ویندوز ۷
نویسنده : مهندس آرمین ایمانی
تعداد صفحات: ۲۴۹
فرمت کتاب: PDF
زبان کتاب: فارسی
سرفصل های کتاب:
- شروع
- پشتیبان گیری از داده ها
- امنیت
- قابلیت های جدید ویندوز ۷
- نگهداری و مدیریت سیستم
- بالابردن کارایی
- شخصی سازی منوی شروع و میزکار
- کاغذ دیواری، پوسته، محافظ صفحه نمایش
- ......