يك عمر تنهايي


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 22 / 10 / 1392
بازدید : 1420
نویسنده : علیرضا سعادتی

 28 سال دارم ،تحصيلاتم ديپلم وحدود3سال است که شاغل(آرايشگر) هستم وهزينه هاي زندگيمان را خودم تأمين مي کنم .حدود 10سال پيش درسن 18سالگي پس از اين که دوره دبيرستان را به اتمام رساندم به اصرار خانواده ام ازدواج کردم که حاصل آن دختري است 7ساله،همسرم 5سال از من بزرگتر است ودرآن زمان تازه دوره سربازي اش را به پايان رسانده بود به همين دليل شرايط شغلي ومالي مناسبي نداشت وبه تبع اين شرايط توانايي تأمين هزينه هاي زندگي مشترکمان را نيز نداشت به همين دليل علي رغم ميل باطني ام پس از شروع زندگي مشترکمان حدود 5سال با خانواده همسرم ودر منزل پدر شوهرم زندگي کرديم وهزينه هاي زندگيمان را خانواده ام وخانواده همسرم تأمين مي کردند همسرم فردي عصبي مزاج ،پرخاشگر،کم رو،گوشه گير ،ناتوان دربرقراري ارتباط وابراز محبت بود.اين رفتارهاي وي رادردوران نامزدي وعقد متوجه شدم وبارها درارتباط بااين رفتارها وناسازگاربودنم با اين روحيات وي با خانواده ام صحبت کردم واز آن ها خواستم که از وي جداشوم ولي به دليل فرهنگ حاکم درخانواده ام، با اين مسئله مخالفت کردند.بيکاري وناتواني همسرم در تأمين هزينه هاي زندگيمان ،عدم استقلال ودخالت هاي زياد خانواده هايمان به دليل نداشتن استقلال در زندگيمان مرا به شدت آزار ميداد وباعث تنش ودرگيري هرچه بيشتر بين من وهمسرم مي شد.همسرم نيز به دليل مشکلات زندگيمان وناتواني اش در رفع اين مشکلات وفشارهاي محيطي ومالي خلق وخوي تندتر وبدتري پيداکرده بود تمام اين مسائل باعث بدتر شدن ارتباط من وهمسرم ودلزدگي من از وي شده بود .پس از 5سال به پيشنهاد خانواده ام وبه اميد بهبود شرايط زندگيم وکاهش تنش ها تصميم گرفتم درمنزل پدري ام زندگي کنيم .درمنزل پدرم 2اتاق به ما اختصاص داده شد يکي از اتاق ها را براي تأمين هزينه هاي زندگيمان آرايشگاه کردم تا از وابستگي که به خانواده ها داشتيم تا حدودي دور شويم. براي خريد وسايل ومايحتاج آرايشگاه هفته اي 1-2 بار به مغازه مي رفتم.فروشنده مغازه فردي حدودا 40ساله به نام رضا بود. رضا پس از مدتي شماره همراهش را به من دادواز من خواست تا با وي تماس بگيرم ،حدود 3-4ماه از اين قضيه گذشت ومن با وي تماس گرفتم . اوايل تصور مي کردم که متاهل است ولي زماني که با وي صحبت کردم متوجه شدم با وجود سن بالا هنوز مجرد است .رضا وضعيت مالي مناسبي داشت وجداي از خانواده اش به صورت مجردي زندگي مي کرد.او دوستان غير همجنس وروابط زيادي داشت همين گستردگي در روابطش باعث شده بودکه ديد بسيارمنفي وبدي نسبت به زنان پيدا کندوبه دليل همين عدم اطمينانش به زنان، تابه حال ازدواج نکرده بود . در ابتدا ارتباطمان خيلي معمولي بود .رضا به لحاظ اخلاقي کاملا با همسرم متفاوت بود .فردي بسيار احساسي وگرم که خواسته ها ونيازهاي من برايش بسيار با اهميت بود .رضا دقيقا نقطه مقابل همسرم بودوتمام خلأهايي را که من درزندگي داشتم را برايم پر مي کردواين باعث شدکه من در مدت کوتاهي به شدت به او وابسته شوم.اين وابستگي باعث شده بود که روز به روز ارتباطم با رضا قوي تر شودوازهمسرم دورتر شوم تا جايي که ديگرهيچگونه محبت واحساسي را برخلاف گذشته نسبت به همسرم نداشتم ، مدتي از ارتباط ماگذشت من وابستگي ،علاقه واحساس مالکيت زيادي به رضاداشتم و مدام به دليل روابطش به وي گله مي کردم يک روز که متوجه حضور يکي ازدوستانش درمنزلش شدم به شدت عصبي شدم وارتباطم را با رضا قطع کردم حدود 3ماهي گذشت درطي اين مدت که ارتباطم با رضا قطع شده بود کاملا بي حوصله وپرخاشگروکلافه بودم اين مسئله نه تنها درروابطم باخانواده ام تأثير گذاشته بود درحرفه ومحيط شغلي ام نيز تأثير منفي گذاشته بود.ديگرطاقت نياوردم ومجددا با وي تماس گرفتم دراولين تماسي که با رضا داشتم به من پيشنهاد کرد تا نيازهاي جنسي اش را تأمين کنم وگفت اگر نيازش را برطرف کنم تمام روابطش را کات مي کندوبا من ازدواج مي کندمن به دليل اعتقاداتم واحساس مسئوليت نسبت به فرزندم پيشنهاد وي را رد کردم ومجددا ارتباطم را قطع کردم ولي بازهم دوام نياوردم وباوي تماس گرفتم وبه پيشنهادش جواب مثبت دادم در تمام مدتي که با وي ارتباط نداشتم به فکرپيشنهاد رضا وازدواج با وي بودم ،تصميم گرفته بودم ازهمسرم جدا شوم واين طرز تفکرم باعث شده بود که ارتباطم با همسرم بدتر شود،گاهي بدون هيچ دليلي با وي ناسازگاري مي کردم ومحيط خانه رابه هم مي زدم اين روند را آن قدرادامه دادم تا همسرم را خسته کردم وهردو تصميم گرفتيم تابه صورت توافقي از هم جدا شويم. به دليل اين که رضا علاقه وتمايلي به نگهداري از فرزندم نداشت،فرزندم را نيز به همسرم دادم حدود 6ماه گذشت تامن ازهمسرم جداشدم .بعداز آن هروقت درارتباط با ازدواجمان با رضا صحبت مي کردم به دليلي آن رابه زمان ديگري موکول مي کرد اولين بهانه ي وي گذشت زمان عده ام بود پس از گذشت3ماه و10 روز از وي خواستم تا با خانواده ام صحبت کند اين بار رضا گفت که خانواده اش به دليل اينکه من فردي مطلقه هستم ابدا با اين ازدواج موافقت نمي کنند وبه من پيشنهاد داد تا براي مدتي مرا صيغه کند با اين مسئله مخالفت کردم چون مي دانستم خانواده ام با اين مسئله کاملا مخالف هستند .فکرمي کردم با پافشاري واصرار شايد بتوانم نظروي را عوض کنم ولي او همچنان برنظرخود پافشاري مي کرد.صحبت ها وپيشنهادات من در رضا هيچ تأثيري نداشت تا اينکه در کمال ناباوري رضا به من گفت که به هيچ وجه نمي توانم تورا به عقددائم خود درآورم وآخرين راه وپيشنهاد وي اين بودکه مرا صيغه ي99 ساله کند وارتباط به صورت کاملا پنهاني باشد .هيچ گاه تصور نمي کردم رضا اينقدر عوض شود بعداز پيشنهادش رفتارهايش کاملا عوض شد وديگر از محبت ها ،ابراز علاقه واحساسات،تماس ها و... هيچ گونه خبري نبود .من زندگيم را از دست داده ام ومطمئنم که نه خانواده ام اين مسئله را مي پذيرند ونه اين پيشنهاد قابل اجرا بود که من تمام عمرم را به طور پنهاني زندگي ام را ادامه بدهم .مانده ام که چه کنم نه توان بازگشت به زندگي گذشته ام را داشتم ونه توان ادامه راه با رضا را دارم .





:: برچسب‌ها: داستان , آموزنده , عمر , تنهایی ,

مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وب سایت گروهی آبخورگ خوش آمدید شما می توانید در این وب سایت پست بگذارید مانند فیس بوک و ....

آبخورگ رو میشناسی؟

 تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان" دانلود فیلم آهنگ عکس و نرم افزار+یوزر پسورد جدید نود ۳۲  "و آدرس  abkhorgi.LoxBlog.com  لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com